از دلتنگی با من مگو
در جبرگونه های زندگی رهایم کن
آخر...
من هم دلتنگ بودم
اما
کسی نفهمید...
پ.ن1: کاش همونطوری که نامجو میگه، فقط زاده ی آسیا بودن جبر بود... .
پ.ن2: قرار بود این پست یه مطلب بلند بالا باشه...اما همینقدرکافیه! نمیخوام اعصاب بقیه رو هم مثه خودم به هم بریزم...
----------------------------------
بعدن نوشت: الان همه چی بهتره! مامانم کافی بود تا با یه سخنرانی غرا(!!!!) منو ازین رو به اون رو کنه! گرچه شرایط به همون بدی قبله، اما دیدگاه من میشه گفت تغییر کرده!! تشکر ویژه از مامان عزیـــــــزم!
کلمات کلیدی: